عده زیادی از یهودیان که به کار تجارت و بازرگانی مشغول بودند و در برخی کشورهای اروپایی، حدود سال 70 م، پیش از آن که «تیتوس» رومی، معبد یهود را در اورشلیم منهدم کند، مستقر شده بودند. اما وقتی مسیحیت در خاورمیانه عربی ظهور کرد و سپس وارد اروپا شد، یهودیان به این دیانت جدید که تورات آنها را نیز قبول دارد، از این منظر نگاه می کردند که این دین اساساً آمده است تا اصول ربّانیون و شریعت «تلمود» را نابود کند که منادی برتری جنس بشری یهودیان و مدّعی صفت «ملت برگزیده خدا» بوده، چرا که نژاد آنها-حسب تصوراتشان-نسبت به کل بشریت متفاوت و ممتاز است، لذا سیل تهمتها و افتراها را به حضرت مسیح علیه السلام، حواریون و شاگردانش زدند، که هدف از این حملات تخریبی یهود نسبت به مسیحیت، این بود که آنها را به بی خردی، حماقت و عدم قداست متهم کنند.
اما به رغم این مخالفتها از طرف قوم یهود، مسیحیت رفته رفته بین ملتهای بت پرست اروپایی انتشار یافت و همین امر موجب شد نفوس بنی اسرائیل جریحه دار شود و یهودیان نسبت به این دین جدید که به رحمت، برابری، محبت و برادری دعوت می کند و به آسانی و سادگی می تواند در دل مردم اروپا نفوذ پیدا کند، دشمنی کنند. در حالی که قوم یهود همواره در پی به دست آوردن فرصتهایی بودند تا به حاکمان بت پرست آن دیار (رومیان) نزدیک شوند و آنها را به ضدیت با این دین جدید و پیروانشان تحریض و تشویق کنند. البته جهل و نادانی برخی از این حاکمان و اعتماد بعضی دیگرشان نسبت به یهود (مانند: «آنتونیوس» پسر «آسریروس» که به نام «مارکوس اُورولیوس» معروف بود؛ هم او که عرش امپراتوری روم را پس از عموی مشهورش، «آنتونیوس فاضل» تصاحب کرد)، باعث شد آنان به این موضوع یعنی (حمایت حاکمان روس از یهود) کمک کنند،لذا به عنوان مثال می توان این مورد را ذکر کرد که در عهد همین «آنتونیوس» یک روحانی یهودی زندگی می رد که توانست اطمینان و اعتماد امپراتور خود را جلب و کاری کند که شخص امپراتور با مسیحیت و مسیحیان به دشمنی سرسختانه ای بپردازد، تا آن که امپراتور دستور داد سربازان رومی خودی را که از جنگ بازگشته و به مسیحیت گرویده بودند، بکشند. همچنین این روحانی زیرک یهودی توانست این باور را در دل امپراتور ساده دل و سفیه بیندازد که مسیحیان معمولاً با خودشان بیماریهای واگیردار دارند که ملتها را دسته جمعی به گور می سپارند، از این رو دستور داد مسیحیان ساکن در رم را یکجا بکشند!
از آنچه گذشت، به عمق دردها و رنجهایی که مسیحیان تازه ایمان آورده در اوایل ظهور مسیحیت، از جانب حاکمان بت پرست آن زمان می کشیدند، پی می بریم؛ چرا که یهودیان با مکر و حیله و با خباثت و شرارتشان، آنان را علیه مسیحیت و مسیحی تحریک می کردند، لذا سیاست سرکوب، تعقیب و شکنجه مسیحیت تا قرن چهارم میلادی ادامه یافت، که با گرایش امپراطور «کنستانتین» به مسیحیت، وضع دین جدید به نفع ایمان آورندگان به آن عوض شد، این جا بود که یهودیان با خباثت هرچه تمام تر در پی سلاح جدیدی بودند تا ضد مسیحیان به کار گیرند، به خصوص وقتی مشاهده کردند که مسیحیت به سرعت در اروپا منتشر می شود، و چون یهودیان بیش تر به حرفه تجارت و داد و ستد مشغول بودند، لذا کالاهای معینی را مانند: پشم، ابریشم، گندم، طلا و نقره احتکار می کردند تا در بازارها نایاب شود و درنهایت بتوانند نبض عرضه و تقاضا و خرید و فروشها را، آن گونه که می خواهند، در دست بگیرند و کنترل کنند، و عملاً یهودیان، درنتیجه احتکار طلا و نقره، توانستند سرنوشت اقتصاد مملکت را تحت کنترل خود درآورند، و بالاخره اگر صلاح دیدند بتوانند در آن جا فاجعه اقتصادی به وجود آورند.
موضوع دیگری که از قدیم الایام تاکنون باعث شده اروپاییها از یهودیان تنفّر داشته باشند، این است که می دیدند یهودیان تلاش جنون آمیزی برای انباشت ثروت فراوان دارند، آن هم به شیوه های بسیار رذیلانه و ناجوانمردانه؛ مانند: جمع آوری سکه های طلا و نقره از بازار و احتکار آنها نزد خود، سپس قرض دادن به مسیحیان نیازمند با سودهای کلان و ربای فاحش، تا آن جا که دو کلمه «یهودی» و «رباخوار» مترادف یکدیگر تلقی می شدند!(1)

اصل و ریشه یهودیان «خزر» در جنوب روسیه

قبلاً نیز به این موضوع اشاره شد که یهود بنی اسرائیل قدیم که قرآن کریم در مورد آنها سخن گفته، جزء اقوام سامی هستند که همراه با حضرت موسی علیه السلام از مصر خارج شدند و به سوی فلسطین آمدند و برای مدت در آن جا (فلسطین) اقامت کردند، و دولت و مملکتی را به رهبری و زعامت حضرت داود علیه السلام و پس از او حضرت سلیمان علیه السلام به وجود آوردند، که این دولتها بر پایه ایمان به حق و اعتقاد به توحید برپا شدند. اما به هر حال عمر مستعجل داشتند و بیش از هشتاد سال دوام و استمرار نیافت؛ چرا که پس از سلیمان علیه السلام مملکت به دو دولت تقسیم شد و رفته رفته از اعتقاد به توحید و یکتاپرستی، و راه و روش تورات واقعی، قبل از این که تحریف شود، عقب نشینی کردند.(2) تا آن جا که این یهودیانی که قرآن کریم نامشان را «بنی اسرائیل» گذاشته، دیگر امروز از نسل آنان کسی نمانده، مگر چند نفر بسیار اندک!
و امّا یهودیانی که امروز سرزمین مقدس فلسطین را اشغال کرده اند، همان «یهودیان خزر» هستند که هیچ ارتباطی، نه نژادی و نه خونی، و نه از نظر تسلسل نسلها با «بنی اسرائیل» ندارند. این یهودیان فعلی همان «صهیونیستها»(3) هستند که امروزه بر فلسطین چیره شده و آن جا را به اشغال خود درآوردند و مدّعی هستند که آنان «ملّت اسرائیل» را تشکیل می دهند! لذا در فلسطین حقّ تاریخی دارند و خود را از ذریه حضرت ابراهیم و یعقوب علیه السلام می دانند که آن دو پیامبر بزرگوار خدا، هرگز بر سرزمین عربی کنعان حاکم نبودند!
البته این نظر را دکتر «مهنا یوسف حدّاد» نیز تأیید می کند و می گوید: «یهودیان امروز جهان در اثر یک تحول و دگرگونی در یهودیت به وجود آمدند، نه این که درنتیجه «توالد و تناسل» از حضرت ابراهیم علیه السلام یا از هر یک از اقوام قدیم بنی اسرائیل، پا به عرصه وجود گذاشته باشند؛ به جز برخی از یهودیان مشرق زمین که از دیرباز در کشورهای عربی می زیسته اند؛ یعنی همانهایی که «تسلسل ارثی یا وراثتی» خود را از طریق ازدواج داخلی با خویشان و اقوام خونی نزدیک خود، به خصوص هنگام فتوحات اسلامی، حفظ کرده اند.»(4)
در حالی که نویسندگان عرب، اساساً نمی پذیرند که یهودیان عصر حاضر، از نسل «اسرائیل» یعنی یعقوب علیه السلام هستند، چرا که ملتها و نژادهای بسیاری به سوی یهودیت روی آوردند، خاصه پس از دوران به اسارت گرفتن یهودیان، مانند: یهودیان یمن، و یهودیان معروف به «فلاشا» در حبشه، و یهودیان خزر، زیرا یهودیت در آن فترت، مردم رابا «تبشیر یهودی»، یعنی از طریق تبلیغ وسیع دیانت یهود، آشنا می کرد. (5)
این سخن را «آرتر کوستلر» نیز می پذیرد و می گوید: «یهودیان همه از یک نژاد خالص، پاک و پالوده مشخص و ممتاز نیستند، بلکه ثابت شده است که آنان «دورگه» بلکه از نژادهای گوناگون و متعدد هستند که هیچ مشخصه واحدی ندارند، و مستندات این موضوع را می توان از مطالعه تاریخ، مهاجرت ملتها و کوچ یهودیان اروپا به دست آورد؛ چرا که «کوستلر» به دلایل «انسان شناسی»، روشهای مدرن علمی و پزشکی در ارتباط با اندام انسانها، گروه های خونی و قوانین علم ژنتیک و مشخصات وراثتی استناد می کنند و ضمن این که مهم ترین منبع و مأخذ «کوستلر» در این زمینه همان مطالعاتی است که از طرف «یونسکو» منتشر شده و در آن ناب، خالص و یکدست بودن نژاد یهود را به کلی مردود می داند و تأکید می کند که یهودیان اصلاً و اساساً هیچ میراث فرهنگ و تمدن مشترکی ندارند.(6)
بیش تر مورّخان بر این مسئله اجتماع دارند که اکثریت یهودیانی که خارج از مملکت «یهودا» پس از سرکوب و از بین رفتن شورش و انقلاب آنان توسط رومیان در سال 135ق.م. زندگی می کردند، امکان ندارد که همه آنها از فلسطین خارج شده باشند، بلکه آنها بت پرستانی بودند که بعداً یهودی شدند یا این که دیانت حضرت موسی علیه السلام را برای خود برگزیدند، که این اقدام از طرف بسیاری از قبایل عرب صورت گرفت، به خصوص قبایل یمن.
در عصر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله یهودیان دارای 20 قبیله بودند و 50 قلعه و دژ و بارو داشتند. به عنوان مثال در مصر خیلیها یهودی شدند و همین وضعیت در آفریقای شمالی نیز بود که به ظنّ غالب، فینیقیهای ساکن در آن دیار به دین یهود درآمدند، و همین ها بودند که در طول سواحل فرانسه، ایتالیا، اسپانیا و پرتغال پراکنده شدند، که از نسل اینان، یهودیانی به وجود آمدند و به «سفاردیم» معروف شدند، در حالی که به یهودیان اروپای مرکزی «اشکناز» می گفتند که از سلاله قبایل ترکیه (7) و بالکان هستند و به دیانت یهود گرویدند، مانند قبایل خزر، که در قرن هشتم میلادی در سرزمین «قِرم» یا «قریم crimmee» می زیستند.(8)
بنابراین یهودیت به عنوان دین، هرگز منحصر به قوم موسی علیه السلام نبود، بلکه این دیانت در میان ملتهای مختلف منتشر و پراکنده شد و برخی از این ملل دیانت یهودی را پذیرفتند، در حالی که در همان کشور و موطن خود زندگی می کردند و به همان زبان آبا و اجدادی ملی خودشان سخن می گفتند، و آداب و رسوم نیاکان خود را در همان محیط بومی خود انجام می دادند، آنگاه به مرور زمان سبک و سیاق خاصی در رفتار و اندیشه یهودی در اثر تعلیمات تورات به وجود آمد.
اما دکتر «احمد سوسه» معتقد است که یهودیان از همان ابتدای پیدایش دیانت یهودی، دین و اندیشه یهودیت را تبلیغ کردند و این دعوتها و تبلیغات دینی تا قرون وسطی ادامه داشت، تا این که از آغاز قرن سیزدهم میلادی(9) در «تبشیر و تبلیغ» بسته شد. در ضمن بزرگ ترین مجموعه های گرونده به یهودیت از قبایل خزری هستند، که همان طور که اشاره کردیم، اینان به نژادهای ترکی، مغولی و فنلاندی برمی گردند که در قرن اول میلادی از آسیا و سرزمین های واقع در شمال دریای خزر (قزوین)، نزدیک مصبّ رودخانه «وولوگا» در دریای خزر به سوی اروپا آمدند.
یهودیان در منطقه دریای خزر، مملکتی را به وجود آوردند به نام «مملکت خزر» که بعدها این دیانت به دست خاخامهای یهودی تحریف شد. (10) حال این پرسش همچنان باقی است که دیانت یهودی چگونه به موطن قبایل خزری در جنوب روسیه منتقل شد؟ به این سؤال سفرنامه نویس عرب «ابن فضلان» پاسخ داده که در کتاب «الفهرست» ابن ندیم نیز آمده که پادشاه منطقه خزر «بولان» دیانت یهودیت را پذیرفت و لذا ملتش نیز به این دین گرویدند.(11)
اما علت این که پادشاه خزر (بولان) به دیانت یهود گرویدند، در حالی که قبلاً بت پرست بود، این است که او بعد از بت پرستی و قبل از یهودیت، به مسیحیت ایمان آورد، ولی دیری نپایید که دروغ و نیرنگ آن را کشف کرد. آن گاه این مسئله-که او را بسیار ناراحت کرده بود-با یکی از بزرگان دربار خود در میان گذاشت و حسب نقل راوی، آن فرد به شاه گفت: «سرورم! کسانی که کتابهای مقدس در اختیارشان قرار می گیرد، سه گروه هستند: یهودیان، مسیحیان و مسلمانان.» این جا بود که پادشاه نمایندگان این سه دیانت را فراخواند تا ببیند حق نزد کدام یک از اینان است تا از او پیروی کند. شاه از مسیحیان خواست اسقفی را به دربار اعزام کنند، در حالی که در کنار پادشاه یک فرد یهودی متبحّر و مسلط به علم جدل و محاوره بود، لذا مناظره ای بین او و اسقف مسیحی صورت گرفت و از اسقف سؤال کرد: «نظر شما درباره موسی بن عمران و کتاب تورات که بر او نازل شده، چیست؟» اسقف مسیحی پاسخ داد: «موسی پیامبر خدا و تورات هم به حق نازل شده.» در این مقطع آن مرد یهودی به شاه گفت: «ملاحظه می فرمایید که چگونه این اسقف مسیحی اقرار می کند که عقیده من بر حق است، حال در مورد اعتقادات او، شما از او سؤال کنید.» شاه هم از عقاید مسیحی پرسید. اسقف پاسخ داد: «من می گویم که مسیح، عیسی بن مریم، کلمه خداست و او به نام خدا وحی نازل شده را به مردم ابلاغ می کند.» سپس مردی یهودی به پادشاه خزر گفت: «او در مورد عقایدی صحبت می کند که علم و اطلاع ندارد، در حالی که وی به آنچه من بدان معتقدم، اذعان دارد!» به هر حال اسقف مسیحی آن چنان در استدلال و بحث قوی نبود که بتواند دلایل خودش را اثبات کند.
در این هنگام شاه در پی یکی از مسلمانان فرستاد که مرد عالم، آگاه و آشنا و کارکُشته در علم جدل و گفت و گو بود. اما آن یهودی درباری توطئه ای کرد و آن مسلمان را پیش از آن که به دربار بیاید، مسموم کرد و کشت، لذا آن یهودی موفق شد فکر شاه را به سوی یهودیت متمایل کند. (12) در این جا «کوستلر» نیز به نفوذ و تأثیرگذاری یهودیان در دربار پادشاه خزر اشاره می کند و می گوید که آن دو مبلّغ مسیحی و مسلمان واقعاً قوی و توانا بودند و می توانستند در این مناظره رسمی در دربار شاه پیروز شوند، اما نیرنگ آن مرد درباری یهودی، ناجوانمردانه بود!
و این گونه بود که پادشاه خزر به دین یهود گروید و او در سال 332 ه.ق. (943-944م.) در زمان خلافت عباسیان بود. آن گاه بسیاری از یهودیان اطراف و اکناف عالم اسلام و حتی از دولت یونان (بیزانس)، به او پیوستند. در مقابل، پادشاه یونان یهودیان مملکتش را مجبور می کرد وارد مسیحیت شوند، لذا تعداد زیادی از یهودیان یونان پا به فرار گذاشتند و به طرف سرزمین خزر روی آوردند، تا جایی که آن جا به نوعی به عنوان «وطن ملّی یهود» شناخته شد!
البته کوستلر برای انگیزه های شاه، جهت انتخاب و برگزیدن یهودیت به عنوان دیانت رسمی خود، استنباطها و برداشتهای منطقی می آورد، و می گوید: «علل و اسباب سیاسی چندی، شاه خزر را قانع کرد تا یهودیت را بپذیرد؛ چرا که او فکر می کرد که اگر به اسلام بگرود، ناچار باید از نظر معنوی تابع خلفای عباسی باشد، به خصوص این که آنها می خواستند اسلام را بر خزر تحمیل کنند. همچنین اگر مسیحیت را قبول می کرد، بی شک خطر خاضع شدن برای کلیسای امپراطوری او را در حصار خود قرار می داد، اما او در عین حال به یهودیت به عنوان دیانتی که شأن و احترام داشته و کتابهای مقدسی را در اختیار دارد، نگاه می کرد، که مورد قبول مسیحیان و مسلمانان (13) نیز هست، این مجموعه از عوامل و انگیزه ها باعث می شد او قانع شود که یهودیت را برگزیند.»
و اما حوادث تاریخی می گویند که: سرنوشت قوم یهود گویا این گونه نبوده که در«خزر» بمانند؛ چرا که نوبت به حمله و یورش روسها به خزر فرا رسید، درست پس از حدود 150 سال پس از ورود آنان به خزر. لذا کل مملکت خزر نابود شد و اهالی آن آواره شدند و اغلب یهودیان در روسیه و در اروپای شرقی پراکنده شدند، تا آن جا که روسیه، در اواخر قرن 18 میلادی به عنوان بزرگ ترین موطنی بود که یهودیان عالم در آن گرد هم آمده بودند، ضمن آن که تعداد زیادی از آنها به آمریکا مهاجرت کردند.
نویسنده آمریکایی «جان بتی» بر این باور است که یهودیان خزر، به دلیل پیاده کردن تعالیم «تلمود» که روحانیون یهود «خاخامها» بر آنها تحمیل کردند و از بقیّه یهودیان سراسر عالم پایبندی و التزام بیش تری به تعلیمات و راه و روش تورات دارند، لذا نویسنده «جان بتی» در کتاب خود «الستار الحدیدی حول امریکا»(پرده آهنین پیرامون آمریکا) ملت و دولت امریکا را مورد خطاب قرار می دهد و از آنها دعوت می کند که از خطر و خیانت یهودیان علیه منافع ایالات متحده امریکا و سیاستهای بین المللی آنها کاملاً آگاه و برحذر باشند.(14)

اقسام طوایف یهودی در جهان

برخی از پژوهشگران متخصص و کارشناسان در امور یهود، این قوم را به سه بخش تقسیم می کنند:
الف-طایفه اشکناز. ب-طایفه سفاردیم. ج-طایفه شرقیها.
الف-طایفه یهودیان اشکناز: این طایفه به یهودیان آلمان منسوب هستند؛ یعنی کسانی که از اصل و نژاد آلمانی به شمار می آیند، و در خلال سالهای قرون وسطی، آنان در کشورهایی زندگی می کردند که آلمانی زبان بودند، سپس به سوی شرق و غرب زمین گسترش می یافتند، اما به هر حال زبان خود را (بدیش-viadish) حفظ کردند. آن گاه برخی واژگان عبری و غیرعربی و بیگانه در آن وارد شد که رفته رفته به یهودیان جزایر انگلستان، شمال فرانسه و بخشی از اُتریش که قبایل «اسلاو» و با تلفظ (اشکناز) در آن زندگی می کردند. ضمن این که واژه «اشکناز» بعدها به مفهوم «تمدن» دلالت داشت، نه صرفاً مواقع و مکانهای جغرافیایی، به خصوص در طول قرن سیزدهم میلادی.(15)
ب-طایفه یهودیان سفاردیم:(16) اینان یهودیانی هستند متعلق به شبه جزیره «ایبری-Iberie»(17): به خصوص پس از وارد شدن اسلام به آن دیار (در سال 711م.). زبان این یهودیان در اسپانیا ابتدا عربی بود و خود را در آن جا پس از فتح اسلامی، در ساحل امن و امان یافتند، اما پس از جنگهای صلیبی و شکست خوردن اعراب مسلمان در آن دیار (اسپانیا)، یهودیان در معرض ظلم و ستم مسیحیان کاتولیک متعصب قرار گرفتند، ناچار عربی را رها کردند و به زبان خاصّ خودشان به نام «لادینو» که زبان سنّتی آنها محسوب می شد، روی آوردند. ضمن این که یهودیان به «مسیحیت مارونی» تظاهر می کردند، اما در خفا و به طور سرّی همان عبادتها و مناسک دینی را انجام می دادند، لذا همین که از اسپانیا خارج شدند، دوباره آشکارا به اعتقادات یهودی روی آوردند.(18)
پس از خروج یهودیان از اسپانیا، بخشی از آنان رهسپار قسمتهای شمالی اروپا (مانند آلمان و زمین های دشت آن خطه) شدند که در آن جا با «اشکنازیها» برخورد کردند، از این رو، این دو طایفه یهودی در «موطن جدید» مواضع منفی نسبت به هم داشتند، تا آن جا که هر یک از این دو گروه، خود را بالاتر و بهتر از طایفه دیگر می دانستند. اما به مرور زمان، این دو طایفه، رفته رفته به هم نزدیک شدند؛ چرا که آنان معبد واحدی داشتند و در برابر ظلم و ستمها اروپای قرون 16، 17 و 18 (19) نسبت به آنان، رنج و دردشان یکی بود. در همین شرایط عده ای از آنها به «سلانیک»(20)یونان کوچ کردند.
ج- طایفه یهودیان شرقی: همان کسانی بودند که فلسطین را در اثر به اسارت و اخراج شدن ترک کردند و در کشورهایی چون: عراق، ایران افغانستان و دلتای غربی مصر، و همچنین در شمال آفریقا پراکنده شدند که برخی از اینان با همان زبان سخن می گفتند که به آن جا مهاجرت کرده بودند. اما در عین حال زبان خاص (21)خودشان را نیز داشتند که اینان پس از مهاجرت مجددشان به فلسطین به نام «سفاردیم» معروف شدند و «خاخامهای» مخصوص به خود دارند.
یهودیان (سفاردیم) از نظر فرهنگ و تمدن متمایز از یهودیان (اشکناز) هستند؛ چرا که سفاردیمها از فرهنگ بالاتری برخوردار بودند، به دلیل این که آنان از تمدن عربهای سلمان در اندلس (اسپانیا) و از درآمیختن با ملتهایی که با آنها زندگی می کرده، بهره مند شده بودند، و معروف است که یهودیان اندلس مهارت فوق العاده ای در زبان عربی داشتند، که در بین آنها افرادی نبوغ پیدا کردند که به ادبیات شعر و هجو و... آشنایی کامل داشتند، و حتی برخی از آنان دقیقاً مانند عربها، به قرآن کریم و احادیث شریف نبوی وقوف داشتند!(22)
در حالی که اشکنازیها، منزوی، درون گرا و به شدّت به تعالیم تورات و آیین یهودیت و آداب و رسوم دین موسی علیه السلام ملتزم و پایبند بودند، البته این تفاوتها وقتی آشکار شد که یهودیان اسپانیا (سفاردیم) در اروپا و امریکا پراکنده شدند، به خصوص این که سفاردیمها خود را از نظر اصل و نسب و نیز از نظر همه زمینه های مختلف اجتماعی و اعمال تجاری و بازرگانی، نسبت به اشکنازها، در مقام و شأن بالاتری می دانستند، که این وجه تمایز در سطح مسائل اجتماعی و... تا قرن 17 میلادی، شکل واضح و روشنی به خود گرفت.
امّا امروزه این تقسیم بندی تاریخی تغییر کرده است، تا آن جا که منظور از یهودیان اشکناز «یهودیان غربی» هستند که از اروپا و امریکا به فلسطین مهاجرت کردند، با این که بسیاری از آنها از اصل و نسب سفاردیم هستند. در حالی که منظور از یهودیان سفاردیم همان «یهودیان شرقی» هستند، که نسبت به اشکنازیها از حَسَب و نَسَب و فرهنگ و تمدن کم تری برخوردارند، لذا در این جا کفّه ترازو به شدّت به نفع اشکنازها و به ضرر سفاردیم ها تغییر کرد، تا آن جا که اشکنازها امروز، زمام امور حکمرانی و شئون سیاسی را در اسرائیل به دست گرفته اند.
البته استاد «محمود میعاری» معتقد است که: جامعه امروز یهود، دارای اصل و نَسَبهای متنوع و طبقات مختلفی هستند که اکثریت آنان، اشکناز و با همان فرهنگ غربی هستند که پستهای حساس دولت را در دست دارند و به عنوان نخبه های ممتاز جامعه تلقی می شوند، در حالی که یهودیان سفاردیم (سفاردین) یا همان شرقیها، از منظر جامعه اسرائیل در طبقات و مراتب پایین جامعه یهودی قرار می گیرند. از اینها پایین تر-حسب دیدگاه یهودیان غربی-عربها هستند و گروه چهارم این جامعه، همان «دروزیها»(23) هستند که وارد دستگاه های دولتی دولت عبری اسرائیل شدند.»(24)
در این جا بود که یهودیان شرقی (سفاردیم) اسرائیل از ابتدای تأسیس تا کنون، احساس کردند نسبت به آنها ظلم و ستم شده و خلاصه «مغبون» واقع شده اند، که در این میان و به همین مناسبت، مجله «فلسطین المسلمه» اوضاع تأسف بار اکثریت یهودیان شرقی را بیان می کند؛ مثلاً به یهودیانی اشاره می کند که از «اتیوپی» به اسرائیل آورده شدند، که اینان در پایین ترین مدارج و مراتب اجتماعی به سر می برند، لذا برخی از نمایندگان و رهبران آنها، دائم از مشکلات طاقت فرسا و رنجهایی که اینان در مقایسه با بقیه شهروندان دولت عبری تحمل می کنند، سخن می گویند؛ چرا که بیش از چهارده سال است که به اسرائیل آمده اند، در حالی که هنوز از سرپناه و مسکن محروم هستند و ناچار در اقامتگاه های موقتی به سر می برند که «آژانس پذیرش یهودیان خارج از اسرائیل» برای آنها تدارک دیده است!(25)
از این رو باید گفت که یهودیان شرقی که ابتدا قانع شده بودند که به «اسرائیل» مهاجرت کنند و برخی از آنها را به زور وادار به مهاجرت کردند، مانند: یهودیان عراق و مصر، وقتی به «اسرائیل» آمدند، خود را در مقابل تبعیضهای فراوان و فخرفروشیهای گوناگون نسبت به آنها دیدند و متوجه شدند که یهودیان غربی اشکنازی، تصمیم گیرندگان سیاسی و اداری هستند و هم اینان صهیونیستهای افراطی دوران معاصر، و رهبران شناخته شده اسرائیل در جهان به شمار می آیند.(26)
اما کسانی که بر فلسطین حکومت می کنند و «ملت اسرائیل» را تشکیل می دهند- مطابق گزارشهای خود صهیونیستها-همان اشکنازیها هستند، آن هم به نسبت 80 درصد جمعیت اسرائیل، واین بدین معناست که 80 درصد جمعیت «اسرائیل» یهودی غیر سامی هستند (27)، لذا بسیاری از انسان شناسان و نژادشناسان بر این حقیقت تأکید می کنند که امروز یهودیان معاصر موجود در فلسطین به نژاد آریایی نزدیک ترند تا نژاد سامی.(28)
و امّا موضوع ادّعاهای اینان که یهودیان معاصر همانهایی هستند که از نسل و تبار قوم کهن بنی اسرائیل هستند تا از این طریق بلکه بتوانند بین حرکت و جنبش سیاسی خود و بنی اسرائیل قدیم در فلسطین، پیوند بزنند، و اهدفشان را از برپاکردن و تأسیس یک دولت و یک موجودیت ملی-نژادی در فلسطین توجیه کنند، به کلی باطل، بی اساس و جعلی است و به هیچ وجه پایه علمی یا واقعیت تاریخی متکی نیست و منطق هم آن را ردّ می کند. بلکه این یهودیان امروزی در «اسرائیل» یک «ملّت» یک «گروه»یا یک «اُمت دینی» هستند که صرفاً به واسطه مشخصات اجتماعی و اقتصادی خاص از دیگران متمایز شده اند چرا که در طول قرون گذشته تاکنون، مردمی دیگر به آنها ملحق شدند که به نژادهای گوناگون بشری منسوب هستند و لذا هیچ ارتباط و پیوند نژادی، وراثتی، یا اشتراکات زبانی و فرهنگی بین آنها وجود ندارد و هیچ چیز اینان را به هم پیوند نمی دهد، مگر همین عقیده واحد به یهودیت و بس! لذا این مسأله تمامی ادّعاهای صهیونیستها را-که یهود ملت واحدی هستند و از نژاد واحد نشئت گرفته اند- به کلی مردود و غلط می شمارد.

پی‌نوشت‌ها:

1- به کتاب «الیهود فی الأندلس» دکتر محمد بحر عبدالمجید، دارالکتاب العربی، 1970م، شماره 237، ص 6-12 مراجعه کنید.
2- آنچه عقلاً مسلم است و قرآن نیز به آن اشاره صریح کرده و کتابهای زیادی هم از جانب مسلمانان و مسیحیان نوشته شده، و هیچ شک و تردیدی در آن نیست، این است که تورات با پنج «سِفر» آن به انضمام «تاریخ بنی اسرائیل»، در موارد بسیاری و به صورت های شرم آوری تحریف شده است. به عنوان نمونه، در مورد رفتار و اخلاق همین حضرت داود علیه السلام که پیامبر خدا و معصوم است و قرآن ما در مورد او می گوید که:«انّا سخّرنا الجبال معه یُسَبّحنَ بالعَشیّ والإشراق» و تعریف و تمجیدهای دیگر از طرف خدای عالمیان که ما به کوه ها دستور دادیم و آنها را مسخّر کردیم که همراه با داود، به تنزیه و تسبیح، در شامگاهان و صبحگاهان، بپردازند! با این حال به عنوان نمونه، سیمای همین داود علیه السلام را در تورات، در کتاب (ساموئیل دوم) بخوانید که انسان حتی از خواندنش، از خود خجالت می کشد و از تحریف کنندگان تنفّر پیدا می کند. البته خواننده گرامی می تواند سیمای حضرت لوط علیه السلام، حضرت یعقوب علیه السلام، حضرت ابراهیم علیه السلام و انبیای دیگر را در این کتاب تحریف شده (تورات) مطالعه کند که تا عمق باورهای غلط عالم مسیحیت و یهودیت نسبت به کتاب (عهد عتیق) که از بحث نفی «عصمت و شرف و...» از انبیای گذشته، بلکه حتی به آنها نسبت «زناکاری، میگساری، بی غیرتی، فحّاشی، آمیزش جنسی با دختران خود، سلوک مستهجن در رفتارهای علمی» و ده ها مورد دیگر می دهد که همه در این تورات تحریف شده فعلی وجود دارد و از نظر سندیت هم که اعتباری ندارد و ظاهراً 300 سال پس از موسی علیه السلام تدوین شده است! به کتاب درباره مفهوم انجیلها، نوشته کری ولف، که ترجمه فارسی آن در ایران موجود است، مراجعه کنید (مترجم).
3- محققان و پژوهشگران معاصر در تعریف «صهیونیسم»، نظرات مختلفی دارند؛ برخی از آنان می گویند که: صهیونیسم یک جنبش لائیک نژادپرست است، و جزء جریانهای ناسیونالیستی است که در سه قرن اخیر، در اروپا به وجود آمد، در حالی که اینان از دیانت یهود صرفاً به عنوان یک ابزار، برای رسیدن به اهدافشان، از آن استفاده می کنند.
گروه دیگر از این محققان معتقدند که «صهیونیسم» خود یک مذهب دینی و دعوت سیاسی است که در نتیجه ایمان به آرمانهای تورات به وجود آمده، که خداوند قوم یهود را وارثان زمین و وارثان فلسطین کرده است. لذا یهودیان معاصر وظیفه ای جز این ندارند که دولت و مملکت خود را دوباره در فلسطین برپا کنند! (به کتاب «العبد الدینی فی السیاسه الامریکیه تجاه الصراع العربی الصهیونی»، دکتر یوسف الحسن، چاپ اوّل، مرکز دراسات الوحده العربیه، بیروت، فوریه 1990 نگاه کنید).
اسرائیل کوهین می گوید: نهایت اندیشه آرمانی صهیونیسم این است که قوم یهود را به عنوان یک امت و ملت به فلسطین بازگرداند؛ چرا که فلسطین وطن ملّی آبا و اجدادی آنهاست. (به کتاب «المطامع الصهیونیه التوسعیه» دکتر عبدالوهاب الگیلانی، المؤسسه العربیه للدراسات و النشر، بیروت، نگاه کنید).
ولی من (نویسنده: ماهر احمد آغا) می گویم که «صهیونیسم» جنبشی است نه دینی و توراتی، و نه سکولار و لائیک، بلکه اصول تحریف شده تورات و تلمود را به گونه ای تهیه و تنظیم و بر اساس آن برنامه ریزی کردند که در خدمت اهداف سیاسی و استعماری باشد. در ضمن «اسرائیل» از موضوع بی اساس «وعده الهی» برای به وجود آوردن «اسرائیل بزرگ» یا همان «سرزمین موعود» که از نیل تا فرات امتداد دارد، سوء استفاده های زیادی کردند!
4- به کتاب «الرویه العربیه للیهود»(مأخذ سابق)، دکتر مهنا یوسف حداد، ص 350 مراجعه کنید.
5- همان، ص 259.
6- به کتاب «امپراطوریه خزر و میراثها القبیله الثالثه عشر» مراجعه کنید. «آرتر کوستلر»، ترجمه حمدی متولی، منشورات الدراسات الفلسطینیه دمشق، 1978م، آرتر کوستلر را باید به عنوان پدر روحانی جنبشهای فلاسفه جدید نامید. وی از متولدین سال 1905 م. در مجارستان است که بعداً در سال 1941 م. به انگلستان منتقل شد، و زندگی سراسر ماجرا و پرحادثه داشت، و کتابها و تحقیقات زیاد و مقالات گوناگونی دارد که در آن نظریات و مطالعات خود را درباره مسایل فکری و سیاسی عرضه می کند.
7- به کتاب «الفلسطینیون»، أنیافرنکوس، دالانهار النشر، بیروت، 1969م، ص 22 مراجعه کنید.
8- جزیره ای در اتحاد جماهیر شوروی سابق، حدّ فاصل بین دریای سیاه و دریای آزوف روسیه که هم اکنون بخشی از جمهوری استقلال یافته «اوکراین» است.
9- به کتاب «العرب و الیهود فی التاریخ» دکتر احمد سوسه (مأخذ سابق)، ص 637 مراجعه کنید.
10- به کتاب «أحجار علی رقعه الشطرنج»، ویلیام کار، ترجمه سعید الجزائری(به عربی)، دارالنفائس، بیروت، چ1، 1975م.
11- به نقل از کتاب «الرؤیه العربیه للیهود»، دکتر مهنا یوسف حداد (مأخذ سابق)، ص 350 و نیز کتاب دکتر احمد سوسه (مأخذ سابق)، ص 637.
12- به کتاب «امپراطوریه خزر و میراثها القبیله الثالثه عشر»(مأخذ سابق)، ص 79 مراجعه کنید. و نیز به کتاب «الیهود فی الأندلس، دکتر محمد بحر عبدالمجید، دارالکتاب العربی، مصر، 1970م. شماره 237(در ضمن اختلاف جزئی بین روایت این کتاب و روایت «آرترکوستلر» دیده می شود).
13- همان، ص 73.
14- به کتاب «العرب و الیهود فی التاریخ»، دکتر احمد سوسه (مأخذ سابق)، ص 273 و نیز به کتاب «الرؤیه العربیه للیهود» دکتر مهنا یوسف حداد (مأخذ سابق)، ص 351 مراجعه کنید.
15- همان، ص 637، و نیز به کتاب «الرؤیه العربیه...»، دکتر مهنا یوسف حداد، ص 349 نگاه کنید.
16- سفاردین نیز گفته می شود.
17- شبه جزیره ای است که در زمان فتوحات اسلامی در اندلس به اسپانیا و پرتغال اطلاق می شود(مترجم).
18- همان، ص 637 و نیز به کتاب «الرؤیه العربیه...»، دکتر مهنا یوسف حداد، ص 349 نگاه کنید.
19- به کتاب «الصهیونیه فی الستینات»، محمود نعناعه، القاهره، الدار القومیه للنشر.
20- بندر «سلانیک-salonique» یا همان (مقدونیه)، شمال یونان (مترجم).
21- به کتاب «العرب و الیهود»، دکتر احمد سوسه (مأخذ سابق)، ص 638 مراجعه کنید و نیز برای کسب اطلاعات بیشتر به کتاب «الأیدلوجیه الصهیونیه و اسرائیل، محمد وجدی بکر الدباغ، 1989م، بغداد، همچنین به کتاب «امپراطوریه الخزر و میراثها و...» آرتر کوستلر(مأخذ سابق)، ص 227 مراجعه کنید.
22- به کتاب «نظرات فی انجیل برنابا»، محمد قطب (مأخذ سابق)، ص 22 مراجعه کنید.
23- فرقه ای است از مسلمانان که عهد (فاطمیون) به وجود آمد و در سوریه و لبنان پراکنده هستند، و نام اینها احتمالاً از کوه «دروز» در جنوب سوریه (استان سویداء) در سوریه گرفته شده است.
24- به «مجله فلسطین المسلمه» شماره 56، اکتبر 1996م، مقاله ای تحت عنوان: «واقع الدوله الیهودیه الراهن».
25- به مجله «فلسطین المسلمه» شماره 6، ژوئن 2000 م، مقاله ای تحت عنوان «لماذا یطوّر الیهود الشرقیون شاعر العداء تجاه الفلسطینیین، نگاه کنید.
26- به کتاب «العرب و الیهود فی التاریخ»، دکتر احمد سوسه (مأخذ سابق)، ص 641، البته استاد عبدالله امین آغا می گوید که این متعلق به گذشته است و حالا هر دو طایفه (اشکناز و سفاردیم)، دو طرف یک سکه هستند.
27- به کتاب «تاریخ فلسطین القدیم»، ظفرالإسلام خان (مأخذ سابق)، ص 9 مراجعه کنید.
28- به کتاب دکتر احمد سوسه، ص 642 مراجعه کنید.

منبع مقاله: آغا، ماهر احمد؛ (1389)، یهودیان فتنه گران تاریخ: پژوهشی تاریخی پیرامون جنگ تمدن یهودیّت و قطعیّت زوال اسرائیل، ترجمه محمدرضا میرزاجان (أبوامین)، تهران: قدر ولایت